- لم دادن
- بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدداعصاب و استراحت تکیه کردن لمیدن: ساعتها پای کرسی لم میداد و دل نمی کند
معنی لم دادن - جستجوی لغت در جدول جو
- لم دادن ((لَ. دَ))
- تکیه دادن
- لم دادن
- تکیه دادن، لمیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بقم گرفتن، نوشتن
فریب دادن فریفتن
ترساندن و گریزاندن جانوران شکاری و غیره
منحنی کردن، دولا کردن
خم کردن، کج کردن، تا دادن، خم شدن، کج شدن، تا شدن
ترساندن و فرار دادن، بیشتر دربارۀ جانوران می گویند
بوسه دادن: لب بخسرو ده و آنگاه به لاغ با مگس گو ز شکر دور مشو. (امیر خسرو لغ) یا لب دادن ظرفی. بعضی از ظرفها چون مایعی از آنها سرازیر کنند در ظرف دیگر پراکنده نشود آنرا لب دادن گویند بر خلاف ظرفی که لب ندهد (آب یا مایع مستقیم در ظرف زیرین فرونریخته وبزمین ریزد)
لت دادن آب. قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن
لمیده، براحت بیکسوی بدن نیمه دراز کشیده، یک بری برای تمدد اعصاب بر چیزی تکیه کردن
سر کسی را بروز دادن مشت کسی را باز کردن اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن: دست و پایش را گم کرد و نزدیک بود که خود را لوبدهد. یا لو دادن چیزی را یا مالی را. مفت از دست دادن آنرا. یا لودادن ناموس خود را. به بی عفتی تن دادن
آب کم دادن: نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست بکشته زار (بکشت زار) جگرتشنگان ندادنمی. (حافظ)
راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن
اتفاق افتادن، به وقوع پیوستن
قبول کردن دختر صیغه نکاح را، بله گرفتن ازدختر در صیغه عقد
اعطای آب بکسی یا حیوانی: (یک لیوان آب بمن داد)، آب ریختن جاری کردن آب با آب پاش و مانند آن آبیاری کردن: (باغچه را آب دادم) یا آب دادن بزهر. آلودن شمشیر و خنجر و جز آن بزهر تا التیام نپذیرد. یا آب دادن چشم. جاری شدن آب مخصوص از دیدگان بعلت کسالت و پیری. یا آب دادن فلز. طلی کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر یا سیم دادن، یا آب دادن کارد و شمشیر و مانند آن عملی که شمشیر سازان و کارد گران کنند برای سخت کردن آهن و آن فرو بردن فلز تفته شمشیر و مانند آن است در آب
دادن عطا کردن
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
تف دادن چیزی روی آتش
اتفاق افتادن، پیش آمدن
بوقوع پیوستن، واقع شدن، حادث گشتن
اجازه دادن، وصول دادن، بار دادن
بار و میوه دادن
پرداختن پاکیزه کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن
فرمان دادن
معتاد نمودن، عادت دادن
پذیرفتن